که بختم صد بلا بر سر نیاورد
اجل از شیرمردان هر که را برد
بجایش دهر جز دختر نیاورد
درین عهد از رواج تیره روزی
کس آئینه بروشنگر نیاورد
قدم افشرد هر جا غیرت عشق
جگر پائی کم از خنجر نیاورد
زحسن عاقبت این بس، که دوران
به پیش ما ز بد بدتر نیاورد
چه دلسوزی کنی چون رفتم از دست
کسی از کشته پیکان بر نیاورد
سرم چون دولت فتراک دریافت
کلیم از درد ما سر در نیاورد