شامیست که آبستن صد صبح امیدست
تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم
یعنی که زهجران توام دیده سفیدست
عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر
پیر است شراب کهن و عقل مریدست
من مست بهشیاری چشم تو ندیدم
مدهوش ولی با همه در گفت و شنیدست
از بس تنم از فرقت می در رمضان کاست
انگشت نماتر ز هلال شب عیدست
ما تشنه یکقطره، تو سیلاب محیطی
ساقی قدح نیمه زلطف تو بعیدست
سهلست کلیم از همه پیوند بریدن
چیزیکه بود مشکل ازو قطع امیدست