صبح شکفتگی ز شفق کم بهاترست

صبح شکفتگی ز شفق کم بهاترست
خو کن بگریه، خنده ز گل بیوفاترست
رسم رهش ز همت اهل جهان مخواه
طفلند و دستشان بدهن آشناترست
ما اجر از عبادت ناکرده می بریم
هر طاعتی که فوت شود بیریاترست
در باغ دهر از خنکی های روزگار
هر جا سموم بیش وزد خوش هواترست
بر ساز بخت تار کشیدست عنکبوت
طنبور ما ز دست تهی بینواترست
لخت جگر بکوی تو نگرفت قدر اشک
آتش ز آب در همه جا کم بهاترست
دیدم کلیم، فقر غنی، کلبه فقیر
ویرانه جنون ز همه دلگشاترست
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *