همه تیر حوادث از کمان کهکشان آید
بلا هم پا بیفشارد چو جان سختانه پیش آید
که پیکان بر نیاید زود چون بر استخوان آید
ز دل تا لب ره گفتار را از گریه می بندم
که می ترسم حدیث عشقت از لب بر زبان آید
چراغ از حرف رخسار تو افروزند در مجلس
حدیث زلف شبرنگ تو هر جا در میان آید
نخواهد سوخت عالم ز آتش پیکان او آخر
چه خواهد شد اگر تیر مرادی بر نشان آید
در آن گلزار می نالم که اشک عندلیبانش
اگر شبنم شود بر خاطر گلبن گران آید
سراپایم ز دردت آنچنان لبریز شیون شد
که از مضراب مژگان تارا شکم در فغان آید
دماغ عالمی از بوی زلف او چنان پر شد
که در صحن چمن خون از دماغ ارغوان آید
کلیم از حرف تیغ او جراحت آب بردارد
زبس هر زخم ها را آب حسرت در دهان آید