باز خود را هرزه گرد رهگذاری کردهام
گشته پایم راز دار طول و عرض کوچهای
چشم را جاسوس راه انتظاری کرده ام
میکنم پنهان ز خود اما گلم خواهد شکفت
کز دل خود فهم اندک خار خاری کردهام
آب در پیمانه گردانیدهام زین درد بیش
در سبوی خود شراب خوشگواری کردهام
ساقیا پیشینه آن دردی که اندر شیشه بود
دیگران را ده که من دفع خماری کردهام
تا چه فرماید غلوی شوق در افشای راز
برخلاف آن به خود حالا قراری کردهام
وحشی از من زین سرود غم بسی خواهد شنید
زانکه خود را بلبل خرم بهاری کردهام