شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف

شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف
ریخت آخر آبروی خویش را برخاک، حیف
روبرو بنشست با هر بی ره و رویی ، دریغ
کرد بی باکانه جا در جمع هر بی باک، حیف
ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم
حیف باشد بر چنان رو دیدهٔ ناپاک ، حیف
گر بر آید جانم از غم ، نیستی آن ، کز غلط
بر زبانت بگذرد روزی کز آن غمناک حیف
در خم فتراک وحشی را نمیبندی چو صید
گوییا می‌آیدت زان حلقهٔ فتراک حیف
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *