برخیز کاستقبال او واجب بود کردن به سر
ای راحت جان مرحبا از دوست کی گشتی جدا
دارد عزیمت سوی ما یا کرد از این جانب گذر
از زلف عنبربار او وز سرو خوش رفتار او
وز روی چون گلنار او ریح الصباهات الخبر
آن چشم شوخ و شنگ او و ابروی پر نیرنگ او
وان طرۀ شبرنگ او چون است ای باد سحر
ای مشکبوی خوشنفس بودی مرا فریادرس
تعجیل کن رو باز پس پیغام سوی دوست بر
او را بگو کای نازنین منشین زمانی برنشین
فرسنگ در فرسنگ بین افتاده دل بر یکدگر
خوش در دلم بنشستهای با روح در پیوستهای
در چشم من بشکستهای بازار خوبان سر به سر
ای جان شکار تیر تو، دل بسته زنجیر تو
در حیرت از تصویر تو صورتگر صاحب هنر
روح و دماغ کیستی چشم و چراغ کیستی
ای گل ز باغ کیستی کآباد باد آن بوم و بر
ای چون همام خوشسخن از عاشقان صد انجمن
در منزلت فریاد زن از اشتیاق یک نظر