کز نباتت میچکد آب حیات
دوستانت ز آب حیوان بینصیب
تشنگان جان داده نزدیک فرات
صانع از روی تو شمعی برفروخت
دفع ظلمت را میان کاینات
پیش نقش رویت ایمان آورند
بتپرستان زمین سومنات
بود در خوبان نظر کردن حرام
حسنت آمد کرد محو سیئات
از کمند زلف جانآویز تو
جان ندارد هر که میجوید نجات
صبر فرمایی مرا در عاشقی
چون نمایم بر سر آتش ثبات
گر کند چشمت به درویشان نظر
مایه حسن تو را باشد زکات
زندگانی را ز سر گیرد همام
گر به خاکش بگذری بعد از وفات