که بازآید از در مرا چون تو یاری
ز رویت بهشتی شود مسکن ما
به هر گوشهای بشکفد لالهزاری
به سرو روان تو گوید دو چشمم
کجا میروی از چنین جویباری
لبم را توقع بود پایبوسی
که را زهره باشد حدیث کناری
به هر مرغزاری رسیدم ندیدم
گلی کان ز رویت بود یادگاری
به شکرانه جان را برافشانم آن دم
دریغا به از جان ندارم نثاری
کسی را که باشد وصالت میسر
زهی خوش حیاتی عجب کار و باری
مبارک زمینی که شهر تو باشد
به هر موسم آنجا بود نوبهاری
کجا یاد جنت کند مهربانی
که بر خاک کوی تو گیرد قراری
به امید روزی که روی تو بینم
به سر میبرم عمر در انتظاری
سگان را مجال است بر آستانت
خوشا وقت ایشان مرا نیست باری
به اقبال وصل تو باشد که آرد
همام از فراق تو جان با کناری