شاخ گل را شرم بادا گر گلی بار آورد
گر صبا از زلف او بویی به سوی چین برد
مشک را در نافۀ آهو به ز نهار آورد
کار، بوی زلف او دارد که هنگام صبوح
عاشقان را بی سماع و باده در کار آورد
گر بیفشاند سر زلف پریشان صبحگاه
باد پیش عاشقان عنبر به خروار آورد
ور نگارد صورتش نقاش در بتخانهای
هربتی نزدیک رویش سجده صد بار آورد
سوی زلفش میفرستادم صبا را تا مگر
پیش ما پیغامی از دلهای افگار آورد
نی خیال است این صبا گر بگذرد بر زلف او
حلقه زلفش صبا را هم گرفتار آورد
چشم مستش تا کند بنیاد عقل و دین خراب
زاهدان را مست و لا یعقل به بازار آورد
گر همام از چشم مستش بیخبر گردد رواست
چشم مستش بیخودی در عقل هشیار آورد