عجب باشد تن از جان آفریدن

عجب باشد تن از جان آفریدن
ز گل خورشید تابان آفریدن
میان چشمه خورشید تابان
لبی چون آب حیوان آفریدن
بهشتی بر سر سرو خرامان
برای نزهت جان آفریدن
دهان پسته دادن آدمی را
زبانش شکر افشان آفریدن
میان ذره بی یاقوت احمر
ز در سی و دو دندان آفریدن
به زیر غمزه‌های چشم جادو
هزاران سحر و دستان آفریدن
ز روی نازنین و خال مشکین
به یک جا کفر و ایمان آفریدن
ز شب بر روز روشن سایه‌بانی
ز موی و روی جانان آفریدن
عجبتر زین بگویم چیست دانی
چو شاه از نوع انسان آفریدن
غیاث الدین که چون او پادشاهی
نخواهد نیز یزدان آفریدن
تعالی پادشاهی کاو تواند
از انسان مثل ایشان آفریدن
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *