تا در آن آینه عکس رخ جانان بنمود
حسن او عکس جمالیست که بیش از نظر است
عجب است این که در آیینه امکان بنمود
آب حیوان که میان ظلمات است نهان
دوست در چشمهٔ خورشید درفشان بنمود
آن صفتها که رسیده است به گوشم ز بهشت
روی او چشم مرا روشن و آسان بنمود
زلف بر عارض او چون رقم کفر کشید
باد برداشت سر زلفش و ایمان بنمود
گفتمش جز دل من هست تو را زندانی؟
در شکنهای سر زلف هزاران بنمود
بر زبانم سخن نظم ثریا میرفت
خنده زد بر سخنم رسته دندان بنمود
آن که بخشید حلاوت به لب شیرینش
در حدیثم اثری زان شکرستان بنمود
مینماید به عنایت ز سخنهای همام
آن لطافت که ز شاخ گل خندان بنمود