به دستانی مگر آیی به دستم
گهی در جست و جویت میدویدم
گهی در خاک کویت مینشستم
رسولان را به حضرت نیست باری
به پیغامی صبا را میفرستم
گرم کاری از این در برنیاید
همان جویای مشتاقم که هستم
نه امروز آمدم در مذهب عشق
در این سرمستی از روز الستم
شرابی بر کف جانم نهادی
که از بویش هنوز افتاده مستم
من این آیینههای مختلف را
برای عکس رویت میپرستم
چو نام بندگی بر من فکندی
ز ننگی نسبت خود باز رستم
چو باری بود بر جان این همامم
از او وز صحبت او باز جستم