بر نامهٔ حیات محبان قلم مزن
تیغ عتاب بر سر اهل وفا مکش
تیر هلاک بر دل صید حرم مزن
افتادگان بند تو جایی نمیروند
مرغان بال بسته به سنگ ستم مزن
زلفی که جایگاه دخل خلق عالم است
بر یکدگر میفکن و عالم به هم مزن
رنگی نماند پیش رخت هیچ باغ را
برقع بپوش و طعنه به باغ ارم مزن
گفتی که کام دیدی از آن چاک پیرهن
پیراهن دریدهٔ من بین و دم مزن
در جلوهگاه دوست نگاهی فزون مخواه
در کارگاه عشق دم از بیش و کم مزن
بی ترک سر ز راه ارادت نشان مجو
بی راهبر به کوی محبت قدم مزن
گر آسمان به کام تو گردد فروغیا
بر آسمان میکده جز جام جم مزن