خونم بتی ریخت کش داده بی چون

خونم بتی ریخت کش داده بی چون
مژگان خون ریز در ریزش خون
بی باده دیدی چشمان سرمست
بی می شنیدی لبهای میگون
در عهد زلفش یک جمع شیدا
در دور چشمش یک شهر مفتون
چشم و لب او هر سو گرفته‌ست
شهری به نیرنگ، خلقی به افسون
خوبان نشینند در خانه از شرم
هر گه که آید از خانه بیرون
دل برده از من سروی که دارد
بالای دلکش، رفتار موزون
خون از دل من هر شب روان است
تا طره‌اش داشت قصد شبیخون
هر لحظه گردد در ملک خوبی
حسن تو بی‌حد، عشق من افزون
کاری که او کرد با من فروغی
هرگز نکرده‌ست لیلی به مجنون
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *