وی عندلیب را نفست کرده شرمسار
انفاس روح بخش تو جانرا حیات بخش
و اعجاز عیسوی ز دمت گشته آشکار
دستانسرای گلشن روحانیون ز شوق
بردارد از نوای خوشت نغمهٔ هزار
وین چرخ چرخ زن ز سماع تو هر زمان
چون صوفیان بچرخ درآید هزار بار
ای بس که بلبل سحر از شوق نغمهات
بر سر زند بسان مگس دست اضطرار
مرغ چمن که رود زن بزم گلشنست
پر میزند ز شوق تو بر طرف جویبار
با لحن دلفریب تو هنگام صبحدم
بر عندلیب قهقهه زد کبک کوهسار
قولت چو با عمل بفروداشت میرسد
بر گو غزل ترانه ازین بیشتر میار
بلبل ز بام و زیر تو با نغمههای زیر
خواجو بزیر بام تو با نالهای زار