کاسهٔ یاقوت بین از لاله در صحن چمن
یوسف گل تا عزیز مصر شد یعقوب وار
چشم روشن میشود نرگس ببوی پیرهن
نو عروس باغ را مشاطهٔ باغ صبا
هر نفس میافکند در سنبل مشکین شکن
طاس زرین مینهد نرگس چمن را بر طبق
خط ریحان میکشد سنبل بر اوراق سمن
سرو را بین بر سماع بلبلان صبح خیز
همچو سرمستان ببستان پای کوب و دست زن
زرد شد خیری و مؤبد باد صبح و ویس گل
باغ شد کوراب و رامین بلبل و گل نسترن
گوئیا نرگس بشاهد بازی آمد سوی باغ
زانکه دایم سیم دارد بر کف و زر در دهن
ایکه گفتی جز بدن سرو روانرا هیچ نیست
آب را در سایهٔ او بین روانی بی بدن
غنچه گوئی شاهد گلروی سوسن بوی ماست
کز لطافت در دهان او نمیگنجد سخن
نوبت نوروز چون در باغ پیروزی زدند
نوبت نوروز سلطانی به پیروزی بزن
مرغ گویا گشت مطرب گفتهٔ خواجو بگوی
باد شبگیری برآمد باده در ساغر فکن