بیا که جان عزیزت فدای شکل و شمایل
گرم وصول میسر شود که منزل قربست
کنم مراد دل از خاک آستان تو حاصل
هوایت ار بنهم سرکجا برون کنم از سر
وفایت ار برود جان کجا برون رود از دل
بحق صحبت دیرین که حق صحبت دیرین
روا مدار که گردد چو وعدههای تو باطل
فتاد کشتی صبرم ز موج قلزم دیده
بورطهئی که نه پایانش ممکنست و نه ساحل
نیازمند چنانم که گر بخاک درآیم
ز مهر گلشن رویت برون دمد گلم از گل
مفارقت متصور کجا شود که بمعنی
میان لیلی و مجنون نه مانعست و نه حایل
اگر نظر بحقیقت کنی و غیر نبینی
وصال کعبه چه حاجت بود بقطع منازل
خلاص جستم ازو طیره گشت و گفت که خواجو
قتیل عشق نجوید رهائی از کف قاتل