گرفته چین بدو هندوی زلف چین بر چین
نموده لعل لبت ثلثی از خط یاقوت
بنفشهات خط ریحان نوشته بر نسرین
چو صبحدم متبسم شدی فلک پنداشت
که از قمر بدرخشید رشتهٔ پروین
ز لعل دختر رز چون مراد بستانم
که کشف آن نکند محتسب برای رزین
عجب ز جادوی مستت که ناتوان خفته
نهاده است کمانش مدام بر بالین
چه شد که با من سرگشته کینه میورزی
ز دره مهر نباشد بهیچ رو در کین
اگر چه رفت بتلخی درین طلب فرهاد
نرفت از سر او شور شکر شیرین
گل ار چه هست عروس تتق نشین چمن
گلی چو ویس نباشد بگلستان رامین
چو در سخن ید بیضا نمودهئی خواجو
چگونه نسبت شعرت کنم بسحر مبین