خاک پایت همه بر تارک سر میکردم
خرقهٔ ابر بخونابه فرو میبردم
دامن کوه پر از لعل و گهر میکردم
چون بجز ماه ندیدم که برویت مانست
نسبت روی تو زانرو بقمر میکردم
تا مگر با تو بزر وصل مهیا گردد
مس رخسار ز سودای تو زر میکردم
هرنفس کز دهن تنگ تو میکردم یاد
ملک هستی ز دل تنگ بدر میکردم
دهن غنچهٔ سیراب چو خندان میشد
یاد آن پستهٔ چون تنگ شکر میکردم
چهرهٔ باغ بخونابه فرو میشستم
دهن چشمه پر از للی تر میکردم
چون بیاد لب میگون تو میخورد شراب
جام خواجو همه پرخون جگر میکردم