از گذشته می آمد

از گذشته می آمد
از گذشته می‌آمد آمدن بهایش بود
رودکی حضورش بود رابعه صفایش بود
بوی زنده‌گی می‌داد چشم‌های سر سبزش
آب زنده‌گی جاری از غزلسرایش بود
از گذشته می‌آمد راه بود اندر راه
راه می‌گشود از راه، راه رهنمایش بود
از گذشته می‌آمد گوییا نکیسا بود
از زمانۀ پرویز خسروانه‌هایش بود
گاه باربد می‌شد می‌نواخت رود از غم
رود در سرودش بود ماه در صدایش بود
بو علی نفس‌هایش گام‌هاش فردوسی
کفر بود ایمان بود آن‌که آشنایش بود
گام‌هاش فردوسی با حماسه می‌آمیخت
بو علی نفس‌هایش دانش انتهایش بود
انتهاش دانش بود ابتداش دانش بود
از گذشته می‌آمد حال همهوایش بود
از گذشته می‌آمد از گذشته می‌پرورد
از گذشته می‌آورد روزگار رایش بود
داریوشِ اول بود کاخِ خاصِ آیینه
چشمِ « آدِسا»یش بود چشم«آدِسا»یش بود
تختگاه جمشید از قامتش بلندا داشت
نردبان آن پنهان بود از ردایش بود
از گذشته می‌آمد درد بود یا آتش
حافظ اشک‌هایش بود کاین همه رهایش بود
شعر بود یا تاریخ درد بود یا فرهنگ
بیهقی رگانش بود مثنوی ثنایش بود
هم مدرن می‌پیمود کوچه‌های هستی را
هم گذشته‌گی می‌کرد نای همنوایش بود
دست عشق می‌افراخت پخته می‌شد و می‌ساخت
در نماز آزادی مولوی دعایش بود
گم ترین تخیل بود بیکران ترین پل بود
عاشقانه می‌جوشید شمس های هایش بود
از گذشته می‌آمد حال داشت یا بی‌حال؟
از کجا،کجایی بود؟ آن که نا‌کجایش بود
از گذشته می‌آمد کاو نیای د‌ نیا بود
ناگهان خودش را دید که خودش نیایش بود
خالده فروغ
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *