روی ناشستهست
ابرها تیزاب میبارند
آفتاب
عمر خود را خورده است
مرگها هر بار با هر نام روی صحنه میآیند
مرگها این بار با نام «کرونا» نقش میبازند
روحها در مشت پُرچال فراقدرت مچاله
لیک آزاده
مغزها و مخزن بیدانشی
فکرها لبریز از بیهودهگی
نسلِ بیپیر و جوانمرده
با ریاستهای بیمقدار
افتخار آوردهاند
با سیاستها تجارت میکنند و سخت خوشبختاند
پول
شیطانِ معاصر
ذهنها را کرده تسخیر و
آرمان
قهرمانِ شهرِ افسانهست
عشقهای جاودانیِ مجازی
با زن و مرد زمان در بازیاند
قلبها
بمبهای نوع مقناطیسیاند
آدمی، بیاقتداری!
رنگ خود را باختی، از مود افتادی!
تا مجال دیگری اندیشه کن
با همه هیچی
در همه فرهنگها معنای نو باید بیابی
آدمی! پیراهنِ تعریفِ کهنه، نه، به اندامت نمیآید
تنگتر باید شود
آستینش ریشه ریشه
بیگریبان بودنش بسیار میزیبد برایت
آدمی!
دشمن خویشی
چشم خود را باختی و دوربینی
شاد باشی که نداری غم
آدمی، ای آدمی، ای آدمی!
خالده فروغ