عمر من نیز پشت پنجرهام مثل این ابرها گذر دارد
من سیاستسری نداشتهام با همین یک سرم به دار بلند
چونکه غول سیاست از دو سه تن چند و چندین هزار سر دارد
خوابها رازهای پنهاناند، از کدامین زمانه میآیند؟
که دلم هر شبی به دیدن شان، بیقراری و شور و شر دارد
در چه سطحی که حرفهای زیاد، جای قندیل میزنی از سقف؟
با یکی دو چراغک خاموش چهقدر دست تو هنر دارد!
سازها دلخراش و تلخ، خوشاند، بنوازید شان به روز شوید
نایها را نمینوازند و نای، بیماری شکر دارد
من و این ابرهای بیسامان سرنوشت مساویی داریم
لحظهیی هستیایم و بر سر ما لحظهیی نیستی اثر دارد
تابلوی تفکرم نامم نیرواناست، در هیاهوها
روی دیوار ذهن تو بندم، چشمانداز تو نظر دارد؟
خالده فروغ