از کوچه های شهر ما تا کوچه های چین
جنگ عجیبی هست ما در خویش می میریم
آن جا که می میرند از ناز است و از تمکین
این جنگ در لب های من سر می زند لاله
پیراهنم را بمب دستش ساخته رنگین
جنگ عجیبی هست آتش می زند آتش
فرهنگ شد خاکستری، روز, هنر ابرین
جنگ عجیبی هست می گیرندمان از ما
گور زبان را کنده این خاموشی سنگین
یک دست را بر دست دیگر اعتمادی نیست
و می هراسد دوست هم از دوستی دیرین
از بس قیامت کرده نادانی در این بازار
ها، قیمت دانایی آمد سر به سر پایین
جنگ عجیبی هست در یک لحظه در هر جاست
در زیر پایش توده های دین و هم نادین
دیگر «سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت»
از دیگران یک باره بگذر با خودت بنشین
چشم و دهانت را بپوشان زنده گی سرد است
خاصه که در این سال بیمار است فروردین
در خود فرو رو تا به بیرون کم شوی محتاج
جنگ عجیبی هست در دنیای آن و این
خالده فروغ