فال، تنهاییست

فال، تنهاییست

در کهنه‌گاهِ زنده‌گی، تمثال، تنهاییست
گه می‌شود شهمامه گه سلسال، تنهاییست
پا می‌کشد از پشت ویترین زمان اما
تا می‌گشاید از حقیقت بال، تنهاییست
تا پله پله بشکند گیسوی رودابه
در بام بام ِ شاهنامه زال، تنهاییست
می‌خواستم باشد خیابانی پر از عابر
اما دلم پسکوچۀ بی‌حال، تنهاییست
این بار از سیمای مونالیزه بگشودم
اشکی و لبخندی و دیدم فال، تنهاییست
گفتم که یابم جلد جلدِ خویش را اما
چشمت رمانِ مغلقِ صد سال تنهاییست

خالده فروغ

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *