کوچههای شرق دلتنگ اند
آرزوهای بزرگ ذهنها سنگ اند
پنجره رسواست
مهرههای پشت شب از هم گسسته
ماه بیمار است
درد هندوکش دو چندان است
خواب آزادی پریشان است
گرچه دراین فصلها از عشق بابی نیست
از شهامت بازتابی نیست
من ترا میخوانم ای پامیر
یار دریاها
آشنای سرفرازِ مهربانباران
من ترا
میسرایم سبز
ای بلندآواتر از ناجو
خشمِ چین را در جبین بشکن
خامشیها را نگین بشکن
با من از انگشترِ تاریخ
جلوه کن در کلکهای روزگار
من ترا مینالم ای پامیرِ حیران، ای تماشاگر
فارسی تنها نمیماند
خالده فروغ