بین من و فردا شدن راهی به صد فرسنگ افتاده
تلویزیون غرب را دیدی خبر بسیار عاجل بود:
از آسمان شرق در این روزها فرهنگ افتاده
پای و جبینت را نگه دار! است بیماری مرگآور
در کوچههای زندهگی هم رنگ هم آژنگ افتاده
تنها به دنیای شما باریده خوشبختی و خوشبختی
در باغ من از هر طرف تنها و تنها سنگ افتاده
شهر غریبی هستم و ویرانه در ویرانه بیگنجم
از دست شامم سکۀ مهتاب حتا «تنگ» افتاده
شهر عجیبی هستم و در من تمام خانهها ابری
دروازههایش با دل دیوانهوار و تنگ افتاده
بین من و فردا شدن راهی به صد فرسنگ باشد که
شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده
خالده فروغ