هزاروچند، من

هزاروچند، من

تو روز بودی من شب، شب عدم بودم
تو شادمانی من شاهکار غم بودم
درخت بودم باران‌ترین شدی بر من
بهار در هر در هر قدم قدم بودم
تو پر ستاره و آبی‌ترین زمانه و من
فقط خودم بودم، ها، چه‌قدر کم بودم
خودم نبودم نه کی خودم توانم بود
تو بودم اول، اول، سپس خودم بودم
اگرچه از بت و بتخانه سخت بیزارم
منم منم که برای جهان صنم بودم
و کهکشان‌ها را تا که درنوردیدم
جنم جنم بودم، ها، جنم جنم بودم
به بی‌زبانی ارچند خوگرفته‌ام و
عرب عرب بودم یا عجم عجم بودم؟
نه جام داشتم و نی پیالۀ هستی
چه‌گونه بودم؟ خود جام، جام جم بودم
هزار و چند من از من خبر نداشت؛ ولی
هزار و چند دل و چشم، دم به دم بودم

خالده فروغ

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *