منم که کوشش بیهوده دم به دم دارد
که جاودانه کجا؟
راه درعدم دارد
وهیچکس به بزرگی نمیرسد درمن
منم همان شهری که هوای سم دارد
نه تو فقط به من ازعشق میزنی طعنه
مرا رقیبِ خودش روزگارهم دارد
ندانم اینکه چرایی چرا به دنبالِ
دلم که هیچ ندارد ولیک غم دارد
بیا به سایۀ دیوار خود قناعت کن
زمانۀ من و تو آفتاب کم دارد
اگر دوباره بیاید، دوباره مولانا
به وحشت افتد زین وضع که قلم دارد
مگو که یافتهام راه را و خوشبختم
همین ره است که صدگونه پیچ و خم دارد
ولی که من دیدم میپرید نبضش باز
نمرده زندهگی، اصلاً، هنوز دم دارد
خالده فروغ