بنگر که در فراق تو چون میکنم به سر
بر خاک درگه تو به سر میکند رقیب
من خاک در زبخت نگون میکنم به سر
سرلشگر جنونم و در دشت گمرهی
بر رغم عقل راهنمون میکنم به سر
افسانهات شبی که نمیآیدم به گوش
آن شب به صد هزار فسون میکنم به سر
ز آتش تو بر کنار چه دانی که من چسان
با شعلههای سوز درون میکنم به سر
بر سر درین بهار تو گل زن که من ز هجر
با خار داغ جنون میکنم به سر
ازبس که خون گریسته دور از تو محتشم
من در کنار دجله خون میکنم به سر