به زان که درد دل به زبان آورد کسی
در عشق میدهند به مقدار رنج گنج
تا تن به زیر بار گران آورد کسی
کو تاب تیر و ناوک پران که خویش را
در جرگهٔ تو سخت کمان آورد کسی
پیدا شود ز اهل جهان ثانی تو را
گر باز یوسفی به جهان آورد کسی
بر حرف من قلم شود انگشت اعتراض
تیغ و ترنج اگر به میان آورد کسی
بازار عشق ز آتش غیرت شود چو گرم
کی در خیال سود و زیان آورد کسی
جان میشود ضمان دل اما نمیدهد
حکم آن قدر امان که ضمان آورد کسی
میجوئی از بتان دل من چون بود اگر
ز ایشان به غمزهٔ تو نشان آورد کسی
هست آن سوار از تو عنان تاب محتشم
او را مگر گرفته عنان آورد کسی