ماند تن از شعف و جان از ذوق استقبال کرد
ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب
ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد
اول از اهمال دوران در توقف بود کار
لیک آخر کار خود بخت سریع اقبال کرد
بی گمان دولت به میدان رخش سرعت میجهاند
در جنیبت بردنش هرچند دور اهمال کرد
آتش ما را چو مرغ نامهآور ساخت تیز
مرغ غم را بر سر ما بیپر و بیبال کرد
آن چنان حالم دگرگون شد که جان دادم به باد
زان نوید بیگمانم چون صبا خوشحال کرد
بر زبان محتشم صد شکوه بود از هجر تو
مژدهٔ وصلت ز بس خوشحالی او را لال کرد