دست امید مرا دوخت به دامان خان
رایت فتح قریب میشود اینک بلند
کایت فتح قریب آمده در شان خان
آن که قضا را به حکم کرده نگهدار دهر
خود ز تقاضای لطف گشته نگهبان خان
میکند ایزد ندا کای فلک فتنهزا
جان تو در دست ماست جان تو و جان خان
صولت جباریش پوست ز سر برکشد
یک دم اگر سر کشد چرخ ز فرمان خان
سلسلهٔ فتح را میکند آخر به پا
آن ید قدرت که هست سلسلهٔ جنبان خان
دور نباشد اگر غیرت پروردگار
در گذراند ز دور مدت فرمان خان
از صله بیشمار در چمن روزگار
شد لقبش محتشم مرغ غزل خوان خان