انتخاب نسخهٔ صنع خدای خویش بین
در خرامش بر قفا چشم افکن ای زنجیر مو
یک جهان مجنون کشان اندر قفای خویش بین
ای که برافتادگان چون باد میرانی سمند
یک ره آخر زیر پای باد پای خویش بین
ای که در مهد همایون میروی سلطان صفت
از زکوة سلطنت سوی گدای خویش بین
ای جمالت شمع صد پروانه سر برکن ز بام
مرغ جان را پرزنان گرد سرای خویش بین
از قبای تنگ بیرونآ و جیب یوسفان
تا به دامن چاک از رشگ قبای خویش بین
بینوا در دهر بسیار است اما محتشم
بینوای توست سوی بینوای خویش بین