خانهٔ قصاب مردم کش از آن کافر بپرس
با حریفان حرف آن مه بر زبان آور به رمز
از نظر بازان ره آن قصر و آن منظر بپرس
در هوایش تیز رو چون کوکب سیاره شود
وز هواداران آن سرو بلند اختر بپرس
جان سوی او رفته زان محبوب جانبازش طلب
دل بر او مانده احوالش از آن دلبر بپرس
بعد پرسش ای صبا با او بگو ای بیوفا
از وفا یک ره تو هم زان بیدل ابتر بپرس
عاشق قصاب را خون خود اندر گردن است
با تو گفتم محتشم گر نیستت باور بپرس