خوش آنکه دل به یاد تو رشک چمن شود
زلفت سمن، بهار خطت یاسمن شود
ریزم ز بس به یاد عقیق لبت سرشک
دامن زکاوش مژه کان یمن شود
جز پرده های دیدهٔ یعقوب، باب نیست
پیراهنی که محرم آن گلبدن شود
سوزد حلاوتش لب حوران خلد را
کوثر اگر به چاشنی آن دهن شود
جز چشم آشنا نتواند سفید شد
در کشوری که یوسف ما را وطن شود
باشد همان به رهگذرت ای نسیم مصر
چشمم اگر سفیدتر از پیرهن شود
خیزد چو گرد، شور قیامت ز رهگذر
روزی که ترک غمزهٔ او راهزن شود
در دل نهفته عشق بتان را گذاشتیم
این باده ریختیم به خم تا کهن شود
هر دل که زخمیِ صف مژگان یار شد
چون شانه، محرم سر زلف سخن شود
ساقی به جرعه ریز می پُر تکال را
تا این سفال کهنه بهار ختن شود
نگذاشت دست حادثه در باغ روزگار
شاخی که آشیانهٔ مرغ چمن شود
خواهم تن شکسته سپارم به ارض توس
گردد چو خاک، خاک در بوالحسن شود
جان جهان، امام امم، معدن کرم
کز فیض خلق او همه عالم ختن شود
شاها تویی که خسرو خاور غلام توست
نبود روا که تیره مرا انجمن شود
مگذار بیش از این ز سپهر ستم مدار
جان حزین خسته اسیر محن شود
گردد اگر مدیح نگار تو خامه ام
هر نقطه ای به صفحه غزال ختن شود
آن را که شوق کعبهٔ کویت ز جا برد
هر قطرهای در آبله، دُرّ عدن شود
فردا دهم به طرّهٔ حورانش ارمغان
گردی اگر ز کوی تو عطر کفن شود
نو کرده ام به نام تو دیوان عشق را
تا حشر نام تو نتواند کهن شود