رگ در تنم چو شمع، رگ جان آتش است
پرورده در حمایت خود، شمع طور را
داغ دلم که چتر سلیمان آتش است
آویزهء کنار و بر طفل اشک باد
لخت دلم، که لعل بدخشان آتش است
خوش باش ای سپند ولی می توان گشود
داربم سینه ای که بیابان آتش است
در عشق نیست غیر دل بی قرار من
پروانه ای که دست وگریبان آتش است
گرد یتیمیش نبود جز غار دل
شکمکه گوهر جگرکان آتش است
در دست، صفحه را پر پروانه کن حزین
چون شمع، خامه ام گهرافشان آتش است