آسودگی از خمار دیدم
دل جز ز خط و رخ تو نشکفت
بسیار گل و بهار دیدم
چون شانه تمام، چاک شد دل
تا زلف تو در کنار دیدم
دل را به قرار عشقبازی
صد شکر که بی قرار دیدم
آتشکده های دین ودل سوز
در سینهٔ داغدار دیدم
در پیچ و خم شکنج زلفت
آسایش روزگار دیدم
پای دل خویش درگل اشک
درکوی تو استوار دیدم
افسانه عشق خود چو مجنون
افسانهٔ روزگار دیدم
مطرب ز نوای عارف روم
این پرده بزن که یار دیدم