دیدی جگر عشق نداری گله بگذار
سرگشتگی ات راهبر کعبهٔ وصل است
گر مرد رهی نقش پی غافله بگذار
خواهی که ز دستت نرود دامن یوسف
دامان وصال هوس اایا ده دله بگذار
دل خنجر مژگان تو سیراب نسازد
یک قطرهٔ خون است درین آبله، بگذر
از حوصله بیش است حزین ، آرزوی تو
با لعل لب یار، حدیث گله بگذار