با یار گفتم از غم بسیار، اندکی

با یار گفتم از غم بسیار، اندکی
گفتا که هست حوصله درکار، اندکی
تاکی به ناز، دیده فروبستهای ز من؟
یکبار دامن مژه بردار، اندکی
گفتا نگه به خواب بهار تغافل است
از ما بپوش دیدهٔ خونبار اندکی
گفتم فغان من نگذارد تو را به خواب
گفتا گلوی ناله بیفشار اندکی
ای مطرب ستم، بزن آهسته زخمه را
نازکتر است دل، ز رگ تار، اندکی
ای ساقی صفا، به قدح ریز باده را
تا از خرد، شویم سبکبار اندکی
بستم کمر ز شوق تو در راه برهمن
ماند به تار زلف تو زنار، اندکی
ناز وکرشمه، در دل بلبل شکسته است
بو برده است تا ز تو، گلزار اندکی
بسیار دیده ام خم و پیچ زمانه را
مشکل فتاده با تو سر و کار، اندکی
باشد نخست مشکلم این کز فراق تو
طاقت نمانده در دل بیمار اندکی
حیرت ز خویش می بردم در وصال تو
گر وارهم ز حسرت دیدار اندکی
ما هم روانه ایم به دربای بی کنار
ای سیل اشک، پای نگهدار، اندکی
از راه دور آمده ام، در دیار تن
جان، پشت داده است به دیوار، اندکی
خوشتر حزین ، که در غم دیرینه تن زنم
بی صرفه گو بود لب اظهار، اندکی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *