بدا ما قد بدا فی الحبّ من بیداءِ اشواقی

بدا ما قد بدا فی الحبّ من بیداءِ اشواقی
اَنل کأساً و اسکرلی، الا یا ایها السّاقی
سرت گردم، لب خشک به زهر آغشته ای دارم
فانّ القلب ملسوعٌ و ماء الدّنِ تریاقی
محبت نامهٔ درد دلم را در بغل دارد
نمی خوانی چرا محبوب من، مکتوب مشتاقی؟
نیم در عشقبازی، بی وفا، ای سست پیمانها
بقیٰ ما قد مضی فی حبّکم، عهدی و میثاقی
حزین از دل به گوشم هر نفس فریاد می آید
ینادی کلما فی الکون فان، والهوی باقی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *