چه خوش است با خیال تو نهفته رازکردن

چه خوش است با خیال تو نهفته رازکردن
به زبان بی زبانی سر شکوه بازکردن
سر راه جلوه ات را به صد آرزوگرفتن
نگه نیازمندی، به غرور و نازکردن
به ره سمند نازت دل و دین فشانی از ما
به دیار کفر و ایمان ز تو ترکتاز کردن
ز تو پرسشی و از من پی شُکر این نوازش
سر زخم دل گشودن، شط خون نیازکردن
دل و دین فدای طورت، به کدام مذهب است این
می مدعی کشیدن، ز من احتراز کردن؟
به تبسمی دلم ده، که به رغم بخت خواهم
گله از جفای هجران به تو دلنواز کردن
تو به شام تیرهٔ خط، رخ مهر تا نهفتی
شب و روز را نیارم، ز هم امتیازکردن
نمکین بود که صحبت به تو اتفاقم افتد
من و سوز عشق گفتن، تو و عشوه سازکردن
نبود بهار و دی را بر خار خشک فرقی
دم عیش را ندانم ز غم امتیاز کردن
همه فخر ماست لیکن، ز تو شهسوار حیف است
پی صید صعوهٔ دل، مژه شاهبازکردن
به جهان جز این تمنا نبود حزین ما را
غم او به برکشیدن، در دل فرازکردن
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *