غبار توبهام از دل، شراب بردارد
رهین منّت دریا نمی توان گشتن
بگو به ابر، ز چشم من آب بردارد
به رنگ نافه کند خون به دل اسیران را
چو عارضت اثر از مشک ناب بردارد
ز دل دگر چه توقع، نگاه گرم تو را؟
بگو خراج ز ملک خراب بردارد
چو چنگ، پشت حزین شد ز غم دوتا و هنوز
نشد که گوش ز چنگ و رباب بردارد