خونین جگر، از حسرت دیدار بگریم
چون شمع در آتش مژه ام خشک نگردد
فرض است که بر روز، شب تار بگریم
حکم غم عشق است که چون ابر بهاران
در آرزوی آن گل رخسار بگریم
تا چند پریشان به هوای سر زلفت
سودا زده، درکوچه و بازار بگریم؟
با لعل شکرخند درآ، از در یاری
مگذار به کام دل اغیار بگریم
شرط است که گر دست دهد دامن وصلت
لب بندم و در پیش تو بسیار بگریم
تیر از کمان به من اندازد
بگذارکه بر سبحه و زنار بگریم