جم دور خوبش است تا جام دارد
چو گوهر، دل عارف از لنگر خویش
درین بحر پر شورش، آرام دارد
خلانند در دیده صد نیش خارش
ز یک چشم خوابی، که بادام دارد
در آیینهٔ طلعت یار پیداست
به ما، هر چه در پرده ایام دارد
نه از بخت دارم شکایت نه از چرخ
مرا یار بی رحم، ناکام دارد
به گرد عذارش خط کافر است این
که صبح امید مرا شام دارد
بود ننگ از نام رندی که در عشق
غم ننگ دارد، سر نام دارد
حزین ، از کران تا کران حرف عشق است
نه آغاز دارد، نه انجام دارد