نقش مراد شد، شکن بوریای ما
از غمزهٔ تو رفت ز خونم فسردگی
جوش نشاط زد، می مرد آزمای ما
سیل عنان گسسته به دنبال می تپد
در وادیی که شوق بود، رهنمای ما
چون موج پی گسسته زند موجِ اضطراب
خاک از تپیدن دل بی دست و پای ما
خوابت شد از فسانهٔ زاهد گران، حزین
بشنو نوایی از دل درد آشنای ما