سر سودازدگان ریگ بیابانم بود
دستم از تنگی دل وقف گریبان شده است
یاد آن روز که در گردن جانانم بود
یاد باد آنکه به چنگ غم خورشید رخی
صبح محشر خجل از چاک گریبانم بود
جن و انس و پریم در خط فرمان بودند
داغ عشق تو به از مهر سلیمانم بود
یاد باد آنکه ز غمهای گرانمایه حزین
کوه و صحرا خجل از ریزش مژگانم بود