به سیل گریه دادم خانهٔ صبر و تحمّل را
مدام از دوربینی مرغ زیرک در بلا باشد
شکنج دام می بیند، خم گیسوی سنبل را
نه از دردی خبر دارد، نه فریادی اثر دارد
خدا صبری دهد خواری کشان کوی آن گل را
سرت گردم، تهی مگذار جیب داغ ناسورم
به دامان نسیمی باز کن مشکینه کاکل را
دماغ جان مخمور حزین را بویِ مِی باید
چو گل بر تربتش بگذار ساقی، ساغر مل را