سمن را جان برافشانم، کز او بوی تو میآید
زبان نکتهسنجان در دهان انگشت حیرت شد
تکلّم الحق از چشم سخنگوی تو میآید
اگر خواهی که باز آید دل، ای آرام جان بازآ
علاج وحشت از رم خورده آهوی تو میآید
گشاد تیرهبختان از خم زلف تو میخیزد
شب ما روز کردن، از بر روی تو میآید
حزین، دیر و حرم را مست دارد ذکر توحیدت
به هرجا گوش دادم، بانگ یاهوی تو میآید