صاف پیمانهٔ عرفان، رخ نیکوی تو بود
خسرویها به هوایت دل مسکینم کرد
گنج بادآور من خاک سر کوی تو بود
صبح دیوانه ی آن چاک گریبان می گشت
شب سیه مست خیال خط هندوی تو بود
دلبران در خم زلف تو گرفتار شدند
آفت شیر شکاران، شکن موی تو بود
کار آشفته دلان، راست به ایمای تو شد
شب که محراب دعا قبلهٔ ابروی تو بود
نشئه در طینت می چشم فسون سازت ریخت
ساقی میکده ها نرگس جادوی تو بود
سرو قدّان همه در سایهٔ دیوار تُواند
چشم آهو نگهان محو سگ کوی تو بود
شیشه بودیم که صهبای تو بیرون زد رنگ
دیده بودیم که همراه صبا بوی تو بود
شب که در بتکده نالیدی از اخلاص حزین
حق پرستان همه را گوش به یاهوی تو بود